وب نوشته های احمقانه یک مقتول

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت

وب نوشته های احمقانه یک مقتول

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت

نون و عشق و فریدونکنار

 

                                 عکس روز: عاشقیت

1. سلام

2. یه اتفاقی افتاد که گفتم این سری رو فقط در مورد عشق بنویسم. شایدم هفته بعد ادامه بدم. یکی از عزیزانم 3 سال بود که با دختردائیش رابطه داشت. منظورم از رابطه، عشقه. یه عشق جوندار. همیشه و همه جا با هم بودن. برنامه ریزی کاملی هم برای زندگی آیندشون کرده بودن. فقط مونده بود خواستگاری رسمی رفیقم از خونواده  دختر که قرار بود چند ماهه دیگه بعد فارغ التحصیلیش انجام شه ...... 3 روز پیش دوستم به مراسم عقد دختردائیش با خواستگار کارخونه دارش دعوت میشه. همه چیز همونقدر که برای اون غیرمنتظره و تلخ بود، برای من عجیب بود. به من هم که دورادور این عشق رو دنبال میکردم ضربه وارد شد. مگه این عشق نبود؟ پس چی شد یه دفعه؟ به همین راحتی همه چیز تموم شد؟

3. دکتر شریعتی: خدایا به هرکه دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و هرکه را دوست تر می داری بیاموز که دوست داشتن از عشق برتر..

4. چرا هر کس به معشوقش نمیرسه، میگه حق عشق پاک من این نبود؟ عشق پاک چیه؟ عشق ناپاک چیه؟ اگه ناپاکه، میشه بهش لقب عشق داد؟ عشقای پاک به هم نمیرسن؟ یا بالعکس؟

5. من هیچوقت نتونستم درک کنم اینو که عاشق از با معشوق بودن بگذره برای خوشبختی اون. مگه ممکنه؟ همیشه متنفر بودم از عاشقایی که معشوقشون رفته با یکی دیگه و اونا میگن: ما خیلی خوشحالیم که معشوقمون خوشبخت بشه. فکر میکردم که اینا دروغ میگن. نمیتونستم درک کنم مگه میشه تو خوشبختی معشوق رو بدون خودت بخوای. مگه میتونی تصور کنی اصلا زندگی اون رو بدون خودت؟ خیلی خودخواهیه؟ ... تا اینکه تو این چند روزه دوستم رو دیدم که خیلی تلخ گفت: من از ته دلم خوشحالم که اون خوشبخت شه حتی بدون من. و من دلم لرزید. ته نگاهش رو نمیتونستم بخونم. یعنی واقعا اونم مثل خیلی های دیگه برای توجیه کردن دلش این حرف رو زد یا راست میگفت؟ نمیدونم..

6. پیشنهاد روز: ترانه زیبای "نگین سبز" از سیاوش قمیشی. دوران عاشقیت اینو زیاد گوش میکردیم.

.

.

.

.

end. یه عمر عاشقش بودی. تا اونجا که میشده، تا نهایت. تا تپیدن دلت هر بار، حتی بعد از یه ماه، دو ماه، یه سال و بیشتر. شبا براش دعا کردی و روزا چشم که باز کردی اونو دیدی که انگار جلوت نشسته. تو خیالت، تو خیال ململ عشق. و حالا یه دفعه میبینی همه چی عوض شده. خیلی ناگهانی. چه اتفاقی افتاده، نمیدونی. دیگه از اون تلفنای هر شب خبری نیست! از اون هدیه های کوچیک که دنیات رو بزرگ میکرد. از اون همه حرفای عاشقونه قشنگ. و یه دفعه گیج میشی. انگار همه چی تموم شده. از خودت میپرسی، اینجا آخر دنیاست؟

می پرسی چی شد اون رویا، اون باغ سبز، اون آب خنک، اون نگاه، اون لحظه و.. لحظه های با اون بودن رو مرور میکنی. تو شهر، تو سفر، باهاش بودن، حتی بدون اون بدون. وقتی میبینی اون لحظه ها تکرار نمیشه، وقتی میبینی یه دونه عکس، یه دستنوشته، یه گردنبند تنهاباقیمانده های اون رابطه طوفانیه، فکر میکنی اینجا آخر دنیاست و دیگه هیچی تو رو شاد نمیکنه؛ دلگیری تا آخر دنیا و فکر میکنی دیگه هیچوقت دل به هیچ کس نمی بندی. دیگه فقط به گنجیشکایی فکر میکنی که تنها تو باغچه خونه ات این طرف اون طرف میرن و تو فکر میکنی تا آخر دنیا اوضاع همینه که هست..

اگه دکتر آشنا داری، بهش زنگ بزن بگو که تپشهای دلت جور دیگه ای شده. شاید دوایی این تپیدن ها رو آروم کنه؛ تا لحظه ای که تو بدونی حقیقت زندگی چیز دیگه ایه و عشق به همون قشنگی و آرومی که میاد، نمیره و این چیزیه که باید قبول کنی، اگه عاشقی.

عاشقی رسمی داره و این بخشی از این رسمه. بخشی از بازی زشت و زیباش که تو فقط میخوای روی زیباش رو ببینی ولی بدون که همه چیز عمری داره و هر چیزی پایانی.. پایان عشق پایان تو نیست، پایان زندگی نیست، پایان دنیا نیست.

پایانیه بر آغاز دیروز و آغازیه بر روزگار نویی که خودش هم پایانی داره. و برای این روزگار نو تو باید آماده شی، باید قبول کنی که در این بازی همیشه تو برنده نیستی و حالا یه ریست میخوای. برای دوباره زندگی کردن، برای روزگاری که ادامه داره زیر این سقف آبی که با اون و بدون اون آبیه...

(به قول انریکو:LOVE, you never know the minute it ends suddenly…)

حکومت علوی

       

                            عکس روز: دادگاه روزنامه سلام؛ شاکیان

1. سلام

2. دلم تنگ شده برا روزای دانشگاه! یادش بخیر؛ میرفتیم پیش حسین چرک (ساندویچی!)، میگفتیم تو ساندویچ ما خیارشور نذار، میگفت: خیارشور ندارم، میخواید گوجه نذارم؟!

3. 18 تیر اومد و رفت. مثل همیشه. تنها چیزی که امسال از 18 تیر فهمیدیم، نامگذاری یکی از خیابونای نزدیک سفارت ایران در رم ایتالیا به نام 18 تیر (9 جولای) بود. اینو احمد رافت خبرنگار voa گفت. فقط نفهمیدم تصویب شد تو شهرداری رم یا نه؟ این تصمیم بعد از قضیه این خبرنگار و احمدی نژاد تو رم اتفاق افتاد. این اولین بار در جهانه که نام خیابونی به نام سالگرد قیام دانشجویی برای آزادی در ایران اختصاص داده میشه.

4. برادرم حلقه ازدواجش (که شبیه انگشتر بود بیشتر تا حلقه) رو به من هدیه داد! چون ازش خوشم اومده بود! مشهد که رفته بودیم، رفت یه حلقه نو خرید!

5. شب آرزوها هم اومد و رفت و ما یادمون رفت آرزویی بکنیم! (انصافا دیگه برامون رمقی مونده که آرزو بکنیم؟)

6. جمله روز: رئیس نهاد نمایندگی رهبر در دانشگاهها: "ما سال گذشته یک نظرسنجی در دانشگاه ها انجام دادیم که نشان داد 83 درصد دانشجویان کشور نماز می خوانند". جدی؟!

7. پیشنهاد روز: ترانه فوق العاده "خاک خونین" از علیرضا عصار. جالب اینکه اون موقع که این ترانه اومده بود، صداوسیما هر نیم ساعت میذاشت! روی تیکه هایی از سریال امام علی گذاشته بودن اینو! اما بعد از اینکه عصار یه مصاحبه کرد دیگه پخش نکردن. قسمتی از ترانه:

{...قبله تو عشق و مستی، قتلگاه

این مشایخ قبله‌هاشان بر گناه

 

گویمت از هفت رنگان مو به مو

خرقه پوشان دغل کار دو رو

 

سجده بر پست و ریاست می کنیم

با خدا هم ما سیاست می کنیم

 

کو نشانی که شما اهل دلید

جملگی تان بر نماز باطلید

 

می چکد شک بر سر سجاده‌ها

وای از روزی که افتد پرده‌ها

 

ما خدایان زیادی ساختیم

مال مردم را به خود پرداختیم...}

داونلود کلیپ

.

.

.

.

.

 

end. قسمتهایی از نامه امام علی (ع) حاکم بلاد مسلمین به مالک اشتر والی مصر. اینا بخش کوچیکیه از این نامه. ولی بازم اگه وقتشو نداشتین، حتما بعدا افلاین بخونین. از دست ندین:

- در کار کارگزارانت ‏بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار، نه به سبب دوستى با آنها. و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به راى خود کار کردن و از دیگران‏مشورت نخواستن، گونه‏اى از ستم و خیانت است...

- و باید که برگزیده‏ترین وزیران توکسانى باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد...

- خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودین: کسانى که بیچارگان‏اند از مساکین ونیازمندان و بینوایان و زمینگیران. در این طبقه، مردمى هستند سائل و مردمى‏هستند، که در عین نیاز روى سؤال ندارند. خداوند حقى براى ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن را رعایت کنى، پس در نگهداشت آن بکوش. براى اینان دربیت المال خود حقى مقرر دار و نیز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام رادر هرشهرى، به آنان اختصاص ده. زیرا براى دورترینشان همان حقى است که‏نزدیکترینشان از آن برخوردارند...

- براى کسانى که به تو نیاز دارند، زمانى معین کن که در آن فارغ از هر کارى به آنان ‏پردازى. براى دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسى که همگان در آن حاضرتوانند شد و بفرماى ‏تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بى‏هراس‏ و بى‏لکنت زبان سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(صلى الله علیه و آله) بارها شنیدم که مى‏گفت: پاک و آراسته نیست امتى که در آن امت، زیردست نتواند بدون ‏لکنت زبان حق خود را از قوى دست‏ بستاند. پس تحمل نماى، درشتگویى یا عجزآنها را در سخن گفتن. و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداوند درهاى رحمتش را به روى تو بگشاید...

- با دانشمندان و حکیمان، فراوان گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مى‏آورد و آن نظم و آیین که مردم‏ پیش از تو بر پاى داشته‏اند...

- چون با مردم نماز مى‏گزارى، چنان مکن که آنان را رنجیده سازى یا نمازت را ضایع گردانى، زیرا برخى از نمازگزاران بیمارند و برخى نیازمند. ازرسول الله(صلى الله علیه و آله)هنگامى که مرا به یمن مى‏فرستاد، پرسیدم که‏چگونه با مردم نمازگزارم؟ فرمود: به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان مهربان‏باش...

- اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن‏نهفته است. صلح سبب بر آسودن سپاهیانت‏ شود و تو را از غم و رنج ‏برهاند وکشورت را امنیت ‏بخشد. و اگر میان خود و دشمنت ‏پیمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خویش وفا کن و امانى را که داده‏اى، نیک، رعایت نماى. بزرگتر از وفاى به عهد و پیمان نیست. حتى مشرکان هم وفاى به‏عهد را در میان خود لازم مى‏شمردند، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنى رادریافته بودند. پس در آنچه بر عهده گرفته‏اى، خیانت مکن و پیمانت را مشکن...

- زنهار از اینکه به‏احسان خود بر رعیت منت گذارى یا آنچه براى آنها کرده‏اى، بزرگش شمارى یا وعده ‏دهى و خلاف آن کنى. زیرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار، نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب برانگیختن خشم خدا و مردم شود...

- خداى تعالى مى فرماید: خداوند سخت‏به خشم مى‏آید که چیزى بگویید و به جاى‏نیاورید...

 پیشاپیش 13 رجب، میلاد مظلومترین فرد تاریخ رو تبریک میگم.

تنها در تاریکی

چه احمقانه!

                            عکس روز: بورد دانشگاهمون!

1. سلام

2. امتحانات ما رو از اینجا دور کرده بود ولی دوباره برگشتیم. جای شما خالی رفتم مشهد. از اونجا که من تو سال یه 7، 8 باری میرم، پس اتفاق مهمی محسوب نمیشه! با قطار توربوترن رفته بودم. 1 ساعت تاخیر داشت (طبق معمول) ولی در میان چشمان از حدقه در آمده ما مهماندار اومد و گفت: متاسفیم بابت تاخیر! به همین خاطر شما میتونید برید 50% از پول بلیطتون رو پس بگیرید! من که این همه مشهد رفتم، این اولین بار بود. فکر کنم در تاریخ جمهوری اسلامی هم اولین بار بود، نه؟!

3. بنده عزادارم. به خاطر فاجعه ای که در اون 10 تا از قشنگترین ماهیهام کشته شدن. وقتی از مشهد برگشتم فهمیدم به خاطر قطع برق، پمپ هوای آکواریوم خاموش میشده و همه رو بی اکسیژن گذاشته. ای لعنت به این برق. به قول دوستم اگه کشور ما مثل افغانستان بود و نفت و گاز و ... نداشتیم وضعیتمون واقعا چی میشد؟ دیشب هم رفتیم سینما که وسط فیلم برق رفت! یه 5 دقیقه تو تاریکیه مطلق بودیم. آخ که چه حالی داد!

4. یورو هم تموم شد و ما رفتیم تو غم تا دو سال دیگه جام جهانی. اصولا چون فوتبال ارزونترین و دم دستی ترین تفریحیه که برامون مونده. به قول آقای صدر: از خدا میخوام وسط یک تورنمنت نمیرم. بذاره تا آخرش رو ببینم بعد!

5. هفت تیر چه خبر بود جلو دانشگاه فردوسی مشهد. همه جای مشهد رو پلیس پر کرده بود. واقعا این شهرام همایون کیه؟ که چی مردم به خاطر اون میان بیرون؟ اصلا مگه با این کار چه اتفاقی برای این حکومت میافته؟ آیا شهرام فقط با این تجمع ها نمیخواد بگه که : ببینید من چقدر هوادار و بیننده دارم که به حرف من میان بیرون؟! اصلا به قول یکی دیگه (!): "شهرام همایون از عوامل جمهوری اسلامیه! هر چند روز یه عده رو اینطوری دستگیر میکنن!" درسته نه؟ از یکی از آشناهامون (!) که رئیس بسیجه اونجا، پرسیدم چه خبره؟ گفت: یه سری بچه سوسول ریختن بیرون تظاهرات!

6. جمله روز از قالیباف: "نباید از حضور در جبهه های جنگ، برای منت گذاشتن بر دیگران بهره گرفت."

7. پیشنهاد روز: مجله نسیم هراز شماره تیرماه. به نظرم استانداردترین مجله اجتماعی فرهنگیه ایرانه. (البته بود، چون کم کم داره فاصله میگیره) اما به هر حال مجله قنشگیه هنوز. یکبار امتحان کنید.

.

.

.

.

end. داستان شماره 3: من خیلی خوشحال بودم. من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم، والدینم خیلی کمکم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود… فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود. اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم. یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی. سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا. اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت : اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی، حاضرم با تو ……! من شوکه شده بودم و نمیتونستم حرف بزنم. اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم. وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم. یهو با چهره پدر نامزدم و چشمهای اشک آلود نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی! ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم  و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم به خانواده ما خوش اومدی...

نتیجه: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید !!!