وب نوشته های احمقانه یک مقتول

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت

وب نوشته های احمقانه یک مقتول

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت

یورو عشق

   

                         عکس روز: طرفداران پرتغال

1. سلام

2. سلام فوتبال؛ سلام یورو 2008؛ سلام اروپا؛ سلام هیجان؛ سلام اضطراب؛ سلام عشق؛ سلام کل کل!؛ یورو 2008 شروع شد و ما را دوباره برد به دنیای قشنگ و عجیب فوتبال. کسایی که عاشق فوتبال باشند، می فهمند ما چه حالی داریم. تو پوست خودمون نمی گنجیم! یورو برای ما از جام جهانی هم قشنگتر و پرهیجانتره (یکی از دلایلش اینه که تیم ضعیف نداره) من دیوونه پرتغالم. بطوریکه تو جام جهانی، بازی ایران و پرتغال، طرفدار پرتغال بودم! (و کلی هم بابتش کتک خوردم!) از همه کسانی که با فوتبال میونه خوبی ندارند، پیشنهاد میکنم بازیهای پرتغال رو ببینن و بعدش عاشق فوتبال بشن! به همه قول میدم که پرتغال قهرمان میشه.

3. از چارلی چاپلین پرسیدند: خوشبختی چیست؟ گفت: فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر..

4. به نظر من 18 خرداد روز مهمیه. چون برای اولین بار تو جهان بود که تعداد آرای یک رئیس جمهور در دور دوم بیشتر از آرای او در دور اول انتخاب شدنشه. اما یه چیز مهم تر. آیا کسایی که بهش رای دادن همونا نیستن که این سری به احمدی نژاد رای دادن؟!

5. یه تیکه بریده از روزنامه "هم میهن" (یادش بخیر) پیدا میکنم. روش ساخت چند ماسک صورت با استفاده از عسل رو نوشته. وسوسه میشم امتحانش کنم. در هر صورت چون عسل تو خونه ما بیشتر جنبه تزئینی سفره صبحونه رو داره (!)، من همش رو بکار بردم و با ترکیب با چند چیز دیگر که نوشته بود، یه ماسک توپ درست کردم. وقتی مواد رو زدم به صورتم، رضا (داداشم) میگه: محمد، چقدر شبیه یه شخصیت تلویزیونی شدی. من (با ذوق و شوق): کی؟ رضا: شبیه بازیگر سریال پسر شجاع؛ آقای شیپورچی!

6. در این چند روز یه نکته مهم کشف کردم برای راحتی بشر! اونم اینکه درس خوندن در حالت درازکش چقدر خواب آوره! پیشنهاد میکنم کسایی که از بیخوابی رنج میبرن، یه بار امتحان کنن و هنگام خواب، مقداری جزوه بخونن!

7. پیشنهاد روز: ترانه فوق العاده "جغد" اثر فرهاد. دیوونه میشم وقتی گوش میدم.

پیشنهاد روز ۲: افشاگریهای "پالیزدار". نکته مهم اینه که این شخص پشتش به کجا گرمه که تونسته این حرفا رو بزنه و نیت اصلیش چی بوده. البته به نظر من اصلا مهم نیست. از همه ایرانیان دعوت میکنم که این افشاگری را کامل بخونن.

.

.

.

.

end. همیشه به این آدمایی که با به اصطلاح "اعتماد به نفس" فوق العاده شون برای خودشون موفقیتهای کوچیک و بزرگ می تراشن، حسودی ام میشد. همیشه دلم می خواست من هم بتونم فقط برای چند روز جای اونا باشم و گلیم ام رو اونطوری از آب بکشم بیرون. اونا هیچوقت چیزی رو از دست نمیدن. اونا همیشه پیروز هستن؛ همیشه خوب و خوشحالن و اصلا براشون مهم نیست که دارن حرص کسی رو در میارن یا اینکه چقدر در اطرافشون منفورن؛ مگه اینکه بخورن به پست کسی مثل خودشون. کم کم فهمیدم که خدا رو شکر که مثل اونا نیستم. تعداد این آدما هم کم نیست و دائما تو جامعه وول میخورن؛ مثل وقتی که یه ربع تو گرما تو صف تاکسی وایسادی، یکی از همینا میاد و پشتش رو میکنه به همه و اولین ماشینی که میاد سوار میشه، بعدش طوری نگات میکنه که یعنی بی عرضه ای. یا وقتی که خودش تو خونه نشسته و سریال نگاه میکنه، تو رو دور دانشگاه میفرسته برای پیدا کردن جزوه کلاس عقب افتاده اش. البته اگه شانس بیاری و برای حاضری زدن براش مجبور نشی یه ساعت و نیم کلاس احمقانه ای رو که ازش متنفری تحمل کنی. یا وقتی که تو با کامپیوتر دانشگاه کار خیلی واجبی داری و وقتی ازش خواهش میکنی 5 دقیقه دیدن ایمیلهای کوفتی که از گروه ها بهش رسیده رو بیخیال شه، با یه نگاه عاقل اندر سفیه جواب میده: مگه نمیبینی کار دارم. یا همه جا، از اینکه همیشه سر اتوبان تهران - قم می ایسته و راننده های بدبخت رو تور میکنه و باهاشون مجانی میاد و تو مثل آدم میری و سوار سواری های خط میشی و کرایه میدی، بهت مثل احمق ها نگاه میکنه و به کارش افتخار میکنه.

مشکل وقتی بزرگتر میشه که مجبور باشی با یکی از همین آدما رابطه نزدیک داشته باشی، دیگه همه چی گردن خودته. باعث و بانی هر مشکل و اتفاقی تو هستی و تو هستی که میخوای حال یه فرشته تازه از آسمون پایین افتاده رو بگیری. نمونه شون رو همه جا میتونی پیدا کنی. در هر جا و هر برخوردی که حق و حقوق فقط به عهده وجدان گذاشته میشه، باعث میشن از احترام  و حیا و وجدان و هر چی کلمه مرتبط با اونه، متنفر بشی. اینا رو برای کسی نوشتم که از این گروهه و میدونم که وبلاگم رو میخونه...   

.

.

.

متاسفم که این سری خیلی نوشتم. چون یه چند روزی نیستم بابت امتحانات. گفتم بیشتر بنویسم که اگه یه بار دیگه اومدین و هنوز پست جدیدی نبود، بقیه مطالبی که نخوندین بخونین!

یاس

 

earth lights at night

                         عکس روز: چراغهای زمین

1. سلام

2. بنا به پیشنهاد یکی از عزیزانم برای جذابیت وبلاگ (!) هر سری یه عکس میذارم. این اولیش

3. جدیدا فراموشی مزمن گرفتم! یه چیز بدتر از آلزایمر! از فراموش کردن چیزام این ور و اونور، فراموش کردن کارایی که میخوام بکنم وقتی میرم بیرون(!)، فراموش کردن جای وسایل، فراموش کردن اینکه امروز امتحان میانترم داریم (!) و فراموش کردن تاریخ تولد و مرگ این و اون که بگذریم، 2 بار فراموش کردن قرارم با بهترین دوستم خیلی افتضاح بود! فکر کنم باید یه دکتر برم نه؟ 

4. همیشه برام سوال بوده که کسی که مسلمونه، چطور میشه که از 24 ساعت 10 دقیقه هم وقت نمیذاره برای خدا؟ منظورم نمازه (با احتساب 5 نماز 2 دقیقه ای من در روز شاید کمی کمتر یا بیشتر). اگه مسلمون باشی میدونی که نماز مهمترین رکن اسلامه. چرا 10 دقیقه هم وقت نمیمونه برای این مهمترین؟

5. پیشنهاد روز: سایت "birthday alarm". توش عضو میشید و تاریخهای مهم (مثل تولد همسر!) رو بهش میدین. اون به شما یادآوری میکنه! در ضمن کلی هم کارت تبریک داره.

پیشنهاد روز ۲: ترانه زیبای "یاس" از شادمهر عقیلی که در مورد حضرت زهرا (س) خونده. برین حالشو ببرین..

.

.

.

.

end. و... بانوی من؛ قصه رنگ تکرار می گیرد و در این مکرر همیشگی ما نمی شناسیمت باز و درد مضاعف می شود که ناشناس میمانی . ناشناس مانده ای هنوز بانو.

و... بانوی من؛ غم لانه کرد گوشه دلت. غم آشنای دیرین ماست و این آشنایی شاید تو را به ما بشناساند زمانی بانو، زمانی شاید..

و... بانوی من؛ چه غریب بازی ای است. بنی امیه با 10 پسر و بنی هاشم تمام فخرش تنها یک دختر، یک زن، فاطمه! این خداست که فاطمه را بر می گزیند. برگزیدنی شگفت. چیزی شبیه خرق عادت، چیزی شبیه اصل شکفتن، چیزی شبیه ارزشی تازه؛ شبیه فاطمه..

و... بانوی من؛ درد می خلد آرام آرام روح را و زوال درمی نوردد شکوه را؛ اما تو از این قاعده مستثنایی. تو یادگار ماندگار تمام تاریخی؛ بانو...

شهادت بزرگ بانوی تاریخ حضرت زهرا (س) بر شما تسلیت باد. 

سهمیه بندی هوا

1. سلام

2. میثم (دوستم) پاش شکست. باهاش رفتم بیمارستان. یه سری لوازم کم داشت بیمارستان داداشش رفت براش بخره بمن گفت: محمد تو بمون پیشش. وقتی رفت، من و میثم رفتیم تو سالن. یه ویلچر گوشه سالن دیدیم که بیکار بود! میثم: محمد نظرت چیه؟ من: ویلچر؟ میثم: آره! به به، شروع کردیم ویلچر بازی! میثم هم کلی حال کرده بود! من: بریم حیاط فضای بیشتری داره! از پله ها که نمیشد رفت از مسیر سرازیری میریم. نمیدونم چرا سرعت هی بیشتر و بیشتر میشد. سر پیچ سرعت به 334 km/h رسیده بود و دیوار و من که نتونستم ویلچر رو کنترل کنم؛ دومـــــــــــــــــــــــــــب! ویلچر چپه شد و میثم با مخ اومد رو آسفالت! در پی این اتفاق، دست ایشون رفت تو گچ! یه ساعت بعد که داداشش اومد، میثم رو که آش و لاش شده بود بردیم خونه!

3. ماریا شاراپووا (تنیسور- میلیونر 20 ساله روسی و پولسازترین ستاره زن در جهان ورزش) میگه بزرگترین دستاوردی که پول جوایز مسابقات براش به ارمغان آورده، اینه که می تونه جلوی "بچه ننرهای پولدار" سرش رو بالا بگیره! جالبه نه؟

4. وزیر نیرو (دیروز): اگه مردم صرفه جویی نکنند، برق را سهمیه بندی می کنیم..

5. پیشنهاد روز: سایت "لوناپیکس" حتی اگه دیگه همه بلد باشن و حتی تلویزیون هم این سایت رو معرفی کرده باشه، ولی ما رومون کم نمیشه و معرفیش میکنیم! سایتیه که عکستون رو میگیره و میندازه رو ساختمون، یا روی تابلوی نقاشی یا هر جای دیگه که انتخاب کنین. قشنگه، برین حالشو ببرین..

.

.

.

.

.

end. نوشته ای از سیروس تسلیمی برادر سوسن تسلیمی: در یکی از سفرهای مختلفی که برای دیدار خواهرم به سوئد رفته بودم، مجلس سوئد سخت درگیر بررسی و تصویب بودجه سال آینده دولت بود. بحث مهم و داغ آنروزها این بود که پادشاه تقاضای افزایش بودجه سالانه کاخ سلطنتی را به دولت ارائه داده بود و همزمان نخست وزیر هم تقاضا کرده بود حقوق ماهانه اش اضافه شود، چون با آن حقوق نمی توانست آپارتمان بزرگتری برای خودش اجاره کند که هم در شأن نخست وزیر سوئد باشد و مهمتر از آن او بتواند در آن آپارتمان از نخست وزیران سایر کشورهایی که به سوئد می آمدند، پذیرایی کند. بعد سوسن عکسی از آپارتمان مسکونی نخست وزیر سوئد در یکی از روزنامه ها را نشانم داد که یک آپارتمان معمولی بود یا چند اتاق آن هم در یک مجتمع مسکونی! و باز عکس دیگری که پادشاه سوئد را روی دوچرخه نشان می داد که رفته بود به شهر تا از یک سوپرمارکت خرید کند (همانطور که وزیر خارجه اشان چند سال پیش رفته بود از فروشگاه خرید کند که توسط یک بیمار روانی ترور شد) در آن یک هفته ای که از سفرم مانده بود تیتر همه روزنامه های سیاسی و اقتصادی سوئد، راجع به چگونگی افزایش یا کاهش بودجه پادشاه و نخست وزیر بود و همه نمایندگان در دو گروه موافق و مخالف روی هر کرون آن، جنگ و بحث داشتند و بالاخره نیز تصویب نشد..

فقط ۱۱۵ دلار

1. سلام

2. در شماره 3 پست قبلیم، سوء تفاهمی برای بعضیا پیش اومد که تو همون قسمت نظرات جواب دادم. اینجا فقط خواستم بگم که بزرگانی الان هستند که هیچ ارتباطی با این حکومت ندارند و اسلام رحمت را می شود در اندیشه های آنها یافت. یکی از نمونه های آنها سید صادق شیرازی است.

3. چلسی قهرمان نشد. من با آمدن مورینیو به چلسی طرفدار این تیم شدم و الان که قهرمان نشد زیاد ناراحت نشدم. چون دیگه مورینیو نیست که ما به عشقش شادی کنیم. یکی از معروفترین جمله هاش بعد از قهرمانی اروپا با پورتو: پورتو قهرمانی اش رو مدیون منه! (این به غرور عجیب و دوست داشتنی مورینیو برمیگرده!)

4. جناب احمدی نژاد در مشهد: "بعضی آدم‌های ظاهربین و یا فریبکار میایند هی تیتر می‌زنن آقا نفت گران شده است پس چه خبر؟ اولاً نفت گران شده است خوب به دولت چه ربطی داره؟" یکی از سخنان ایشان قبل از انتخابات ریاست جمهوری:" نفتِ 8 دلار میشود 25 دلار، ولی در وضع معیشتی مردم هیچ تغییری حاصل نمی شود؛ پس این پول نفت چه می شود؟" !!!

5. پیشنهاد روز: دیدن رتبه ایران در جهان از نظر تورم. بسیار جالب است! بسی لذت بردیم!

.

.

.

.

end. داستان شماره 2: بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد. همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد. زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه. همسایه شون (رابرت) پشت در وایساده بود. تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان ۱۰۰۰ دلار بهت میدم اگه اون حوله رو بندازی زمین! بعد از چند لحظه ، زن پیتر حوله رو میندازه و رابرت چند ثانیه تماشا می کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پیتر میده و میره…! زن دوباره حوله رو دور خودش پیچید و برگشت. پیتر پرسید: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسایه مون بود. پیتر گفت: خوبه . . . چیزی در مورد ۱۰۰۰ دلاری که به من بدهکار بود گفت؟!!

نتیجه: قبل از قبول هر پیشنهاد بزرگی، یه خورده در مورد اون فکر کنید!