وب نوشته های احمقانه یک مقتول

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت

وب نوشته های احمقانه یک مقتول

اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم

1. سلام

2. مترجم محجوب و محبوب فوتبال ایران رو یادتونه؟ اصلا وقتی میگن مترجم، اولین اسمی که به ذهنتون میاد کیه؟ چلنگر! به جرم واردات مواد نیروزا دستگیر و به 4 سال دوری از فعالیتهای ورزشی محکوم شد. تا ما دوباره قبول کنیم که نباید گول ظاهر ساده کسی رو بخوریم!

3. برنامه "نوربالا" برای تبلیغ صرفه جویی برق داره پخش میشه، ولی توش 438 تا لامپ روشن کردن! (چند بار شمردمشون!) خیلی حال کردم با کارگردان این برنامه!

4. ایضاً 10 دقیقه از سریال یوسف رو دیدم کلی حال کردم! من موندم رو چه حسابی نقش یعقوب رو دادن به محمود پاک نیت؟! چون بیشتر آدم رو یاد دزد و قاتل میندازه تا پیامبر! اصلا از متانتی که تو رفتار و کردار و حرف زدن یه پیامبر باید باشه، خبری نیست. (تازه من هنوز خود یوسف رو ندیدم تا لذتمون کامل شه!)

5. پارسال دولت با جلو کشیدن ساعت مقابله کرد و حرف کسانی رو که میگفتند با اینکار یه ساعت به شب و مصرف بالا اضافه میشه، رو مسخره میکرد و میگفت ما مشکلی نداریم! شهروندان تهرانی در گرمترین روزهای سال، به طور میانگین روزی 6 ساعت برق ندارند. تازه معنی مشکلی نداریم، رو فهمیدیم!

5. جمله روز: مدیرعامل سازمان بهشت زهرا: "دعا میکنیم مردم کمتر بمیرند!" چون ظاهراً "در شرایط فعلی ظرفیت قبرهای بهشت زهرا تا مهرماه جوابگوی نیاز شهر تهران است" ایشالا تو این دو ماه بمیرم که جسدم یه جا داشته باشه..

جمله روز2: حسین شریعتمداری در کیهان: "خاتمی اگر کاندیدا شود، با احتمال رد صلاحیت شورای نگهبان روبروست"

6. پیشنهاد روز: هفته نامه "سلامت" که تو داروخانه ها ( و دکه ها؟) میفروشن. 32 صفحه گلاسه خیلی قشنگ و در مورد سلامت خانواده است. می ارزه یه بار امتحان کنید.

پیشنهاد روز 2: ترانه "وحدت" از فرهاد. برین حالشو ببرین..

.

.

.

.

end. در ادامه بحث هفته پیش، جوابیه رفیق عاشقم رو بدون سانسور(!) میذارم. خواستم این بحث رو این هفته ادامه بدم، ولی برای اینکه بدونیم زندگی ادامه داره و اون هم بتونه راحت کنار بیاد با قضیه، ادامه نمیدم! (چه ربطی داشت؟!)...


سلام "ما چون دو دریچه روبروی هم / آگاه ز هر بگو مگوی هم / هر روز سلام و پرسش و خنده / هر روز قرار روز آینده / اکنون دل من شکسته و خسته است / زیرا یکی از دریچه ها بسته است...

این روز ها فکر میکنم که ای کاش خداعشق رو نمی افرید؟ بعد میگم مگه میشه تو این دنیا عشق نباشه؟! سعی میکنم در این متن جواب بعضی از دوستان که در قسمت نظرات سوال کرده بودند را بدهم.

یکی ازدوستان خواسته بود که احساس خودم رو در لحظه جدایی بنویسم: وقتی خواستگار برای عشقم اومد من متوجه شدم. با خودم گفتم که او جواب خیر به خوستگار میده، مگه میشه به او جواب بله بده ؟! پس این همه عشق (؟!) این 3 سال چی میشه؟! چند روز بعد عشقم به من زنگ زد و گفت که اون خیلی به من دروغ گفته، و گفت ما 2 تا در مسائل جزیی اختلاف داریم. من گفتم که همه آدم ها با هم اختلاف دارند و تو نیز با خواستگار جدید خواهی داشت. و او جواب داد که او بر خلاف تو همه چیز داره. گفتم اون چی داره؟ گفت اون کارگاه داره، ماشین داره، خونه داره و پول داره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لحظه جدایی جایی بود که عاقد گفت : آیا من وکیلم؟ (من در مراسم حضور داشتم!)

- بله........

یک لحظه دلم از جا کنده شد.

از اون بد تر لحظه ای بود که عشقم با شوهرش دست تو دست هم از مجلس بیرون امدند تا با هم به آتلیه بروند و عکس های عاشقانه بگیرند. در آن هنگام عشقم با همه خوش و بش میکرد ولی وقتی به من رسید از من رو گرفت

و هیچ نگاهی به من نکرد...

در مورد بند 5 که محمد عزیز گفته بود چطور میشه برای عشقم آرزوی خوشبختی کنم باید بگم که ما 3 سال عاشق بودیم و همیشه من تمام تلاش خودم رو میکردم که اون خوشحال باشه و همیشه از اینکه احساس خوشبختی میکرد، من خوش حال می شدم. حال که او رفته من همچنان عاشقشم. احساسم نسبت به او تغییر نکرده. حال از تو میپرسم چطور میشه که انسان عاشق باشه و برای ترقی عشقش که یک اشتباهی کرده، دعا نکنه که خوشبخت شه یا اینکه نسبت به او بی احساس باشه. وبه قول یکی از دوستان که گفته بود: آنکه دلداده شد به دلدارش / ننشیند به فکر آزارش / برود چشم من به دنبالش / برود عشق من نگهدارش..

یکی از دوستان گفته بود که در رابطه ما هیچ عشقی نبوده، مگه میشه که عشقی نبوده در حالی که ما 3 سال با هم بهترین رابطه رو داشتیم و با هم هیچ مشکلی نداشتیم. ولی مشکل ما این بود که من لیاقت او را نداشتم و از طرفی من پول نداشتم.

پسرها هم عاشق میشوند، آنها هم گریه می کنند، احساس عاشقانه دارند و.... اینا رو برای عزیزی گفتم که میگفت پسرها عاشق نمیشوند.

رفیقی پرسیده بود که چرا ما این روزها خبرهای شکست عشقی را زیاد می شنویم ؟

به نظر من ما آدمهای امروزی از مسائل معنوی دور شدیم وبیشتر به مادیات فکر میکنیم، همین طور که برای من اتفاق افتاد، در رابطه من و عشقم، عشق بود ولی پول نبود و در رابطه عشقم و شوهر جدیدش پول هست ولی عشق نیست.. ]اونم بوجود میاد نگران نباش، مترجم![

ولی آنها بهم رسیدن و من اکنون تنهام.

در پایان از همه عاشقان میخوام که هیچگاه همدیگر را تنها نزارند و همیشه با هم باشند چون جدایی خیلی سخت و عذاب اور است و زندگی انسانرا نابود میکند. از همه رفقا میخوام که برم دعا کنند که خدا صبر منو بیشتر کنه...

بدرود.

بعثت پیامبر رحمت و مهربانی رو به همه تبریک میگم؛ خوش باشید.

نون و عشق و فریدونکنار

 

                                 عکس روز: عاشقیت

1. سلام

2. یه اتفاقی افتاد که گفتم این سری رو فقط در مورد عشق بنویسم. شایدم هفته بعد ادامه بدم. یکی از عزیزانم 3 سال بود که با دختردائیش رابطه داشت. منظورم از رابطه، عشقه. یه عشق جوندار. همیشه و همه جا با هم بودن. برنامه ریزی کاملی هم برای زندگی آیندشون کرده بودن. فقط مونده بود خواستگاری رسمی رفیقم از خونواده  دختر که قرار بود چند ماهه دیگه بعد فارغ التحصیلیش انجام شه ...... 3 روز پیش دوستم به مراسم عقد دختردائیش با خواستگار کارخونه دارش دعوت میشه. همه چیز همونقدر که برای اون غیرمنتظره و تلخ بود، برای من عجیب بود. به من هم که دورادور این عشق رو دنبال میکردم ضربه وارد شد. مگه این عشق نبود؟ پس چی شد یه دفعه؟ به همین راحتی همه چیز تموم شد؟

3. دکتر شریعتی: خدایا به هرکه دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و هرکه را دوست تر می داری بیاموز که دوست داشتن از عشق برتر..

4. چرا هر کس به معشوقش نمیرسه، میگه حق عشق پاک من این نبود؟ عشق پاک چیه؟ عشق ناپاک چیه؟ اگه ناپاکه، میشه بهش لقب عشق داد؟ عشقای پاک به هم نمیرسن؟ یا بالعکس؟

5. من هیچوقت نتونستم درک کنم اینو که عاشق از با معشوق بودن بگذره برای خوشبختی اون. مگه ممکنه؟ همیشه متنفر بودم از عاشقایی که معشوقشون رفته با یکی دیگه و اونا میگن: ما خیلی خوشحالیم که معشوقمون خوشبخت بشه. فکر میکردم که اینا دروغ میگن. نمیتونستم درک کنم مگه میشه تو خوشبختی معشوق رو بدون خودت بخوای. مگه میتونی تصور کنی اصلا زندگی اون رو بدون خودت؟ خیلی خودخواهیه؟ ... تا اینکه تو این چند روزه دوستم رو دیدم که خیلی تلخ گفت: من از ته دلم خوشحالم که اون خوشبخت شه حتی بدون من. و من دلم لرزید. ته نگاهش رو نمیتونستم بخونم. یعنی واقعا اونم مثل خیلی های دیگه برای توجیه کردن دلش این حرف رو زد یا راست میگفت؟ نمیدونم..

6. پیشنهاد روز: ترانه زیبای "نگین سبز" از سیاوش قمیشی. دوران عاشقیت اینو زیاد گوش میکردیم.

.

.

.

.

end. یه عمر عاشقش بودی. تا اونجا که میشده، تا نهایت. تا تپیدن دلت هر بار، حتی بعد از یه ماه، دو ماه، یه سال و بیشتر. شبا براش دعا کردی و روزا چشم که باز کردی اونو دیدی که انگار جلوت نشسته. تو خیالت، تو خیال ململ عشق. و حالا یه دفعه میبینی همه چی عوض شده. خیلی ناگهانی. چه اتفاقی افتاده، نمیدونی. دیگه از اون تلفنای هر شب خبری نیست! از اون هدیه های کوچیک که دنیات رو بزرگ میکرد. از اون همه حرفای عاشقونه قشنگ. و یه دفعه گیج میشی. انگار همه چی تموم شده. از خودت میپرسی، اینجا آخر دنیاست؟

می پرسی چی شد اون رویا، اون باغ سبز، اون آب خنک، اون نگاه، اون لحظه و.. لحظه های با اون بودن رو مرور میکنی. تو شهر، تو سفر، باهاش بودن، حتی بدون اون بدون. وقتی میبینی اون لحظه ها تکرار نمیشه، وقتی میبینی یه دونه عکس، یه دستنوشته، یه گردنبند تنهاباقیمانده های اون رابطه طوفانیه، فکر میکنی اینجا آخر دنیاست و دیگه هیچی تو رو شاد نمیکنه؛ دلگیری تا آخر دنیا و فکر میکنی دیگه هیچوقت دل به هیچ کس نمی بندی. دیگه فقط به گنجیشکایی فکر میکنی که تنها تو باغچه خونه ات این طرف اون طرف میرن و تو فکر میکنی تا آخر دنیا اوضاع همینه که هست..

اگه دکتر آشنا داری، بهش زنگ بزن بگو که تپشهای دلت جور دیگه ای شده. شاید دوایی این تپیدن ها رو آروم کنه؛ تا لحظه ای که تو بدونی حقیقت زندگی چیز دیگه ایه و عشق به همون قشنگی و آرومی که میاد، نمیره و این چیزیه که باید قبول کنی، اگه عاشقی.

عاشقی رسمی داره و این بخشی از این رسمه. بخشی از بازی زشت و زیباش که تو فقط میخوای روی زیباش رو ببینی ولی بدون که همه چیز عمری داره و هر چیزی پایانی.. پایان عشق پایان تو نیست، پایان زندگی نیست، پایان دنیا نیست.

پایانیه بر آغاز دیروز و آغازیه بر روزگار نویی که خودش هم پایانی داره. و برای این روزگار نو تو باید آماده شی، باید قبول کنی که در این بازی همیشه تو برنده نیستی و حالا یه ریست میخوای. برای دوباره زندگی کردن، برای روزگاری که ادامه داره زیر این سقف آبی که با اون و بدون اون آبیه...

(به قول انریکو:LOVE, you never know the minute it ends suddenly…)

حکومت علوی

       

                            عکس روز: دادگاه روزنامه سلام؛ شاکیان

1. سلام

2. دلم تنگ شده برا روزای دانشگاه! یادش بخیر؛ میرفتیم پیش حسین چرک (ساندویچی!)، میگفتیم تو ساندویچ ما خیارشور نذار، میگفت: خیارشور ندارم، میخواید گوجه نذارم؟!

3. 18 تیر اومد و رفت. مثل همیشه. تنها چیزی که امسال از 18 تیر فهمیدیم، نامگذاری یکی از خیابونای نزدیک سفارت ایران در رم ایتالیا به نام 18 تیر (9 جولای) بود. اینو احمد رافت خبرنگار voa گفت. فقط نفهمیدم تصویب شد تو شهرداری رم یا نه؟ این تصمیم بعد از قضیه این خبرنگار و احمدی نژاد تو رم اتفاق افتاد. این اولین بار در جهانه که نام خیابونی به نام سالگرد قیام دانشجویی برای آزادی در ایران اختصاص داده میشه.

4. برادرم حلقه ازدواجش (که شبیه انگشتر بود بیشتر تا حلقه) رو به من هدیه داد! چون ازش خوشم اومده بود! مشهد که رفته بودیم، رفت یه حلقه نو خرید!

5. شب آرزوها هم اومد و رفت و ما یادمون رفت آرزویی بکنیم! (انصافا دیگه برامون رمقی مونده که آرزو بکنیم؟)

6. جمله روز: رئیس نهاد نمایندگی رهبر در دانشگاهها: "ما سال گذشته یک نظرسنجی در دانشگاه ها انجام دادیم که نشان داد 83 درصد دانشجویان کشور نماز می خوانند". جدی؟!

7. پیشنهاد روز: ترانه فوق العاده "خاک خونین" از علیرضا عصار. جالب اینکه اون موقع که این ترانه اومده بود، صداوسیما هر نیم ساعت میذاشت! روی تیکه هایی از سریال امام علی گذاشته بودن اینو! اما بعد از اینکه عصار یه مصاحبه کرد دیگه پخش نکردن. قسمتی از ترانه:

{...قبله تو عشق و مستی، قتلگاه

این مشایخ قبله‌هاشان بر گناه

 

گویمت از هفت رنگان مو به مو

خرقه پوشان دغل کار دو رو

 

سجده بر پست و ریاست می کنیم

با خدا هم ما سیاست می کنیم

 

کو نشانی که شما اهل دلید

جملگی تان بر نماز باطلید

 

می چکد شک بر سر سجاده‌ها

وای از روزی که افتد پرده‌ها

 

ما خدایان زیادی ساختیم

مال مردم را به خود پرداختیم...}

داونلود کلیپ

.

.

.

.

.

 

end. قسمتهایی از نامه امام علی (ع) حاکم بلاد مسلمین به مالک اشتر والی مصر. اینا بخش کوچیکیه از این نامه. ولی بازم اگه وقتشو نداشتین، حتما بعدا افلاین بخونین. از دست ندین:

- در کار کارگزارانت ‏بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار، نه به سبب دوستى با آنها. و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به راى خود کار کردن و از دیگران‏مشورت نخواستن، گونه‏اى از ستم و خیانت است...

- و باید که برگزیده‏ترین وزیران توکسانى باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد...

- خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودین: کسانى که بیچارگان‏اند از مساکین ونیازمندان و بینوایان و زمینگیران. در این طبقه، مردمى هستند سائل و مردمى‏هستند، که در عین نیاز روى سؤال ندارند. خداوند حقى براى ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن را رعایت کنى، پس در نگهداشت آن بکوش. براى اینان دربیت المال خود حقى مقرر دار و نیز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام رادر هرشهرى، به آنان اختصاص ده. زیرا براى دورترینشان همان حقى است که‏نزدیکترینشان از آن برخوردارند...

- براى کسانى که به تو نیاز دارند، زمانى معین کن که در آن فارغ از هر کارى به آنان ‏پردازى. براى دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسى که همگان در آن حاضرتوانند شد و بفرماى ‏تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بى‏هراس‏ و بى‏لکنت زبان سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(صلى الله علیه و آله) بارها شنیدم که مى‏گفت: پاک و آراسته نیست امتى که در آن امت، زیردست نتواند بدون ‏لکنت زبان حق خود را از قوى دست‏ بستاند. پس تحمل نماى، درشتگویى یا عجزآنها را در سخن گفتن. و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداوند درهاى رحمتش را به روى تو بگشاید...

- با دانشمندان و حکیمان، فراوان گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مى‏آورد و آن نظم و آیین که مردم‏ پیش از تو بر پاى داشته‏اند...

- چون با مردم نماز مى‏گزارى، چنان مکن که آنان را رنجیده سازى یا نمازت را ضایع گردانى، زیرا برخى از نمازگزاران بیمارند و برخى نیازمند. ازرسول الله(صلى الله علیه و آله)هنگامى که مرا به یمن مى‏فرستاد، پرسیدم که‏چگونه با مردم نمازگزارم؟ فرمود: به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان مهربان‏باش...

- اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن‏نهفته است. صلح سبب بر آسودن سپاهیانت‏ شود و تو را از غم و رنج ‏برهاند وکشورت را امنیت ‏بخشد. و اگر میان خود و دشمنت ‏پیمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خویش وفا کن و امانى را که داده‏اى، نیک، رعایت نماى. بزرگتر از وفاى به عهد و پیمان نیست. حتى مشرکان هم وفاى به‏عهد را در میان خود لازم مى‏شمردند، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنى رادریافته بودند. پس در آنچه بر عهده گرفته‏اى، خیانت مکن و پیمانت را مشکن...

- زنهار از اینکه به‏احسان خود بر رعیت منت گذارى یا آنچه براى آنها کرده‏اى، بزرگش شمارى یا وعده ‏دهى و خلاف آن کنى. زیرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار، نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب برانگیختن خشم خدا و مردم شود...

- خداى تعالى مى فرماید: خداوند سخت‏به خشم مى‏آید که چیزى بگویید و به جاى‏نیاورید...

 پیشاپیش 13 رجب، میلاد مظلومترین فرد تاریخ رو تبریک میگم.

تنها در تاریکی

چه احمقانه!

                            عکس روز: بورد دانشگاهمون!

1. سلام

2. امتحانات ما رو از اینجا دور کرده بود ولی دوباره برگشتیم. جای شما خالی رفتم مشهد. از اونجا که من تو سال یه 7، 8 باری میرم، پس اتفاق مهمی محسوب نمیشه! با قطار توربوترن رفته بودم. 1 ساعت تاخیر داشت (طبق معمول) ولی در میان چشمان از حدقه در آمده ما مهماندار اومد و گفت: متاسفیم بابت تاخیر! به همین خاطر شما میتونید برید 50% از پول بلیطتون رو پس بگیرید! من که این همه مشهد رفتم، این اولین بار بود. فکر کنم در تاریخ جمهوری اسلامی هم اولین بار بود، نه؟!

3. بنده عزادارم. به خاطر فاجعه ای که در اون 10 تا از قشنگترین ماهیهام کشته شدن. وقتی از مشهد برگشتم فهمیدم به خاطر قطع برق، پمپ هوای آکواریوم خاموش میشده و همه رو بی اکسیژن گذاشته. ای لعنت به این برق. به قول دوستم اگه کشور ما مثل افغانستان بود و نفت و گاز و ... نداشتیم وضعیتمون واقعا چی میشد؟ دیشب هم رفتیم سینما که وسط فیلم برق رفت! یه 5 دقیقه تو تاریکیه مطلق بودیم. آخ که چه حالی داد!

4. یورو هم تموم شد و ما رفتیم تو غم تا دو سال دیگه جام جهانی. اصولا چون فوتبال ارزونترین و دم دستی ترین تفریحیه که برامون مونده. به قول آقای صدر: از خدا میخوام وسط یک تورنمنت نمیرم. بذاره تا آخرش رو ببینم بعد!

5. هفت تیر چه خبر بود جلو دانشگاه فردوسی مشهد. همه جای مشهد رو پلیس پر کرده بود. واقعا این شهرام همایون کیه؟ که چی مردم به خاطر اون میان بیرون؟ اصلا مگه با این کار چه اتفاقی برای این حکومت میافته؟ آیا شهرام فقط با این تجمع ها نمیخواد بگه که : ببینید من چقدر هوادار و بیننده دارم که به حرف من میان بیرون؟! اصلا به قول یکی دیگه (!): "شهرام همایون از عوامل جمهوری اسلامیه! هر چند روز یه عده رو اینطوری دستگیر میکنن!" درسته نه؟ از یکی از آشناهامون (!) که رئیس بسیجه اونجا، پرسیدم چه خبره؟ گفت: یه سری بچه سوسول ریختن بیرون تظاهرات!

6. جمله روز از قالیباف: "نباید از حضور در جبهه های جنگ، برای منت گذاشتن بر دیگران بهره گرفت."

7. پیشنهاد روز: مجله نسیم هراز شماره تیرماه. به نظرم استانداردترین مجله اجتماعی فرهنگیه ایرانه. (البته بود، چون کم کم داره فاصله میگیره) اما به هر حال مجله قنشگیه هنوز. یکبار امتحان کنید.

.

.

.

.

end. داستان شماره 3: من خیلی خوشحال بودم. من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم، والدینم خیلی کمکم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود… فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود. اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم. یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی. سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا. اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت : اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی، حاضرم با تو ……! من شوکه شده بودم و نمیتونستم حرف بزنم. اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم. وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم. یهو با چهره پدر نامزدم و چشمهای اشک آلود نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی! ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم  و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم به خانواده ما خوش اومدی...

نتیجه: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید !!!

یورو عشق

   

                         عکس روز: طرفداران پرتغال

1. سلام

2. سلام فوتبال؛ سلام یورو 2008؛ سلام اروپا؛ سلام هیجان؛ سلام اضطراب؛ سلام عشق؛ سلام کل کل!؛ یورو 2008 شروع شد و ما را دوباره برد به دنیای قشنگ و عجیب فوتبال. کسایی که عاشق فوتبال باشند، می فهمند ما چه حالی داریم. تو پوست خودمون نمی گنجیم! یورو برای ما از جام جهانی هم قشنگتر و پرهیجانتره (یکی از دلایلش اینه که تیم ضعیف نداره) من دیوونه پرتغالم. بطوریکه تو جام جهانی، بازی ایران و پرتغال، طرفدار پرتغال بودم! (و کلی هم بابتش کتک خوردم!) از همه کسانی که با فوتبال میونه خوبی ندارند، پیشنهاد میکنم بازیهای پرتغال رو ببینن و بعدش عاشق فوتبال بشن! به همه قول میدم که پرتغال قهرمان میشه.

3. از چارلی چاپلین پرسیدند: خوشبختی چیست؟ گفت: فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر..

4. به نظر من 18 خرداد روز مهمیه. چون برای اولین بار تو جهان بود که تعداد آرای یک رئیس جمهور در دور دوم بیشتر از آرای او در دور اول انتخاب شدنشه. اما یه چیز مهم تر. آیا کسایی که بهش رای دادن همونا نیستن که این سری به احمدی نژاد رای دادن؟!

5. یه تیکه بریده از روزنامه "هم میهن" (یادش بخیر) پیدا میکنم. روش ساخت چند ماسک صورت با استفاده از عسل رو نوشته. وسوسه میشم امتحانش کنم. در هر صورت چون عسل تو خونه ما بیشتر جنبه تزئینی سفره صبحونه رو داره (!)، من همش رو بکار بردم و با ترکیب با چند چیز دیگر که نوشته بود، یه ماسک توپ درست کردم. وقتی مواد رو زدم به صورتم، رضا (داداشم) میگه: محمد، چقدر شبیه یه شخصیت تلویزیونی شدی. من (با ذوق و شوق): کی؟ رضا: شبیه بازیگر سریال پسر شجاع؛ آقای شیپورچی!

6. در این چند روز یه نکته مهم کشف کردم برای راحتی بشر! اونم اینکه درس خوندن در حالت درازکش چقدر خواب آوره! پیشنهاد میکنم کسایی که از بیخوابی رنج میبرن، یه بار امتحان کنن و هنگام خواب، مقداری جزوه بخونن!

7. پیشنهاد روز: ترانه فوق العاده "جغد" اثر فرهاد. دیوونه میشم وقتی گوش میدم.

پیشنهاد روز ۲: افشاگریهای "پالیزدار". نکته مهم اینه که این شخص پشتش به کجا گرمه که تونسته این حرفا رو بزنه و نیت اصلیش چی بوده. البته به نظر من اصلا مهم نیست. از همه ایرانیان دعوت میکنم که این افشاگری را کامل بخونن.

.

.

.

.

end. همیشه به این آدمایی که با به اصطلاح "اعتماد به نفس" فوق العاده شون برای خودشون موفقیتهای کوچیک و بزرگ می تراشن، حسودی ام میشد. همیشه دلم می خواست من هم بتونم فقط برای چند روز جای اونا باشم و گلیم ام رو اونطوری از آب بکشم بیرون. اونا هیچوقت چیزی رو از دست نمیدن. اونا همیشه پیروز هستن؛ همیشه خوب و خوشحالن و اصلا براشون مهم نیست که دارن حرص کسی رو در میارن یا اینکه چقدر در اطرافشون منفورن؛ مگه اینکه بخورن به پست کسی مثل خودشون. کم کم فهمیدم که خدا رو شکر که مثل اونا نیستم. تعداد این آدما هم کم نیست و دائما تو جامعه وول میخورن؛ مثل وقتی که یه ربع تو گرما تو صف تاکسی وایسادی، یکی از همینا میاد و پشتش رو میکنه به همه و اولین ماشینی که میاد سوار میشه، بعدش طوری نگات میکنه که یعنی بی عرضه ای. یا وقتی که خودش تو خونه نشسته و سریال نگاه میکنه، تو رو دور دانشگاه میفرسته برای پیدا کردن جزوه کلاس عقب افتاده اش. البته اگه شانس بیاری و برای حاضری زدن براش مجبور نشی یه ساعت و نیم کلاس احمقانه ای رو که ازش متنفری تحمل کنی. یا وقتی که تو با کامپیوتر دانشگاه کار خیلی واجبی داری و وقتی ازش خواهش میکنی 5 دقیقه دیدن ایمیلهای کوفتی که از گروه ها بهش رسیده رو بیخیال شه، با یه نگاه عاقل اندر سفیه جواب میده: مگه نمیبینی کار دارم. یا همه جا، از اینکه همیشه سر اتوبان تهران - قم می ایسته و راننده های بدبخت رو تور میکنه و باهاشون مجانی میاد و تو مثل آدم میری و سوار سواری های خط میشی و کرایه میدی، بهت مثل احمق ها نگاه میکنه و به کارش افتخار میکنه.

مشکل وقتی بزرگتر میشه که مجبور باشی با یکی از همین آدما رابطه نزدیک داشته باشی، دیگه همه چی گردن خودته. باعث و بانی هر مشکل و اتفاقی تو هستی و تو هستی که میخوای حال یه فرشته تازه از آسمون پایین افتاده رو بگیری. نمونه شون رو همه جا میتونی پیدا کنی. در هر جا و هر برخوردی که حق و حقوق فقط به عهده وجدان گذاشته میشه، باعث میشن از احترام  و حیا و وجدان و هر چی کلمه مرتبط با اونه، متنفر بشی. اینا رو برای کسی نوشتم که از این گروهه و میدونم که وبلاگم رو میخونه...   

.

.

.

متاسفم که این سری خیلی نوشتم. چون یه چند روزی نیستم بابت امتحانات. گفتم بیشتر بنویسم که اگه یه بار دیگه اومدین و هنوز پست جدیدی نبود، بقیه مطالبی که نخوندین بخونین!

یاس

 

earth lights at night

                         عکس روز: چراغهای زمین

1. سلام

2. بنا به پیشنهاد یکی از عزیزانم برای جذابیت وبلاگ (!) هر سری یه عکس میذارم. این اولیش

3. جدیدا فراموشی مزمن گرفتم! یه چیز بدتر از آلزایمر! از فراموش کردن چیزام این ور و اونور، فراموش کردن کارایی که میخوام بکنم وقتی میرم بیرون(!)، فراموش کردن جای وسایل، فراموش کردن اینکه امروز امتحان میانترم داریم (!) و فراموش کردن تاریخ تولد و مرگ این و اون که بگذریم، 2 بار فراموش کردن قرارم با بهترین دوستم خیلی افتضاح بود! فکر کنم باید یه دکتر برم نه؟ 

4. همیشه برام سوال بوده که کسی که مسلمونه، چطور میشه که از 24 ساعت 10 دقیقه هم وقت نمیذاره برای خدا؟ منظورم نمازه (با احتساب 5 نماز 2 دقیقه ای من در روز شاید کمی کمتر یا بیشتر). اگه مسلمون باشی میدونی که نماز مهمترین رکن اسلامه. چرا 10 دقیقه هم وقت نمیمونه برای این مهمترین؟

5. پیشنهاد روز: سایت "birthday alarm". توش عضو میشید و تاریخهای مهم (مثل تولد همسر!) رو بهش میدین. اون به شما یادآوری میکنه! در ضمن کلی هم کارت تبریک داره.

پیشنهاد روز ۲: ترانه زیبای "یاس" از شادمهر عقیلی که در مورد حضرت زهرا (س) خونده. برین حالشو ببرین..

.

.

.

.

end. و... بانوی من؛ قصه رنگ تکرار می گیرد و در این مکرر همیشگی ما نمی شناسیمت باز و درد مضاعف می شود که ناشناس میمانی . ناشناس مانده ای هنوز بانو.

و... بانوی من؛ غم لانه کرد گوشه دلت. غم آشنای دیرین ماست و این آشنایی شاید تو را به ما بشناساند زمانی بانو، زمانی شاید..

و... بانوی من؛ چه غریب بازی ای است. بنی امیه با 10 پسر و بنی هاشم تمام فخرش تنها یک دختر، یک زن، فاطمه! این خداست که فاطمه را بر می گزیند. برگزیدنی شگفت. چیزی شبیه خرق عادت، چیزی شبیه اصل شکفتن، چیزی شبیه ارزشی تازه؛ شبیه فاطمه..

و... بانوی من؛ درد می خلد آرام آرام روح را و زوال درمی نوردد شکوه را؛ اما تو از این قاعده مستثنایی. تو یادگار ماندگار تمام تاریخی؛ بانو...

شهادت بزرگ بانوی تاریخ حضرت زهرا (س) بر شما تسلیت باد. 

سهمیه بندی هوا

1. سلام

2. میثم (دوستم) پاش شکست. باهاش رفتم بیمارستان. یه سری لوازم کم داشت بیمارستان داداشش رفت براش بخره بمن گفت: محمد تو بمون پیشش. وقتی رفت، من و میثم رفتیم تو سالن. یه ویلچر گوشه سالن دیدیم که بیکار بود! میثم: محمد نظرت چیه؟ من: ویلچر؟ میثم: آره! به به، شروع کردیم ویلچر بازی! میثم هم کلی حال کرده بود! من: بریم حیاط فضای بیشتری داره! از پله ها که نمیشد رفت از مسیر سرازیری میریم. نمیدونم چرا سرعت هی بیشتر و بیشتر میشد. سر پیچ سرعت به 334 km/h رسیده بود و دیوار و من که نتونستم ویلچر رو کنترل کنم؛ دومـــــــــــــــــــــــــــب! ویلچر چپه شد و میثم با مخ اومد رو آسفالت! در پی این اتفاق، دست ایشون رفت تو گچ! یه ساعت بعد که داداشش اومد، میثم رو که آش و لاش شده بود بردیم خونه!

3. ماریا شاراپووا (تنیسور- میلیونر 20 ساله روسی و پولسازترین ستاره زن در جهان ورزش) میگه بزرگترین دستاوردی که پول جوایز مسابقات براش به ارمغان آورده، اینه که می تونه جلوی "بچه ننرهای پولدار" سرش رو بالا بگیره! جالبه نه؟

4. وزیر نیرو (دیروز): اگه مردم صرفه جویی نکنند، برق را سهمیه بندی می کنیم..

5. پیشنهاد روز: سایت "لوناپیکس" حتی اگه دیگه همه بلد باشن و حتی تلویزیون هم این سایت رو معرفی کرده باشه، ولی ما رومون کم نمیشه و معرفیش میکنیم! سایتیه که عکستون رو میگیره و میندازه رو ساختمون، یا روی تابلوی نقاشی یا هر جای دیگه که انتخاب کنین. قشنگه، برین حالشو ببرین..

.

.

.

.

.

end. نوشته ای از سیروس تسلیمی برادر سوسن تسلیمی: در یکی از سفرهای مختلفی که برای دیدار خواهرم به سوئد رفته بودم، مجلس سوئد سخت درگیر بررسی و تصویب بودجه سال آینده دولت بود. بحث مهم و داغ آنروزها این بود که پادشاه تقاضای افزایش بودجه سالانه کاخ سلطنتی را به دولت ارائه داده بود و همزمان نخست وزیر هم تقاضا کرده بود حقوق ماهانه اش اضافه شود، چون با آن حقوق نمی توانست آپارتمان بزرگتری برای خودش اجاره کند که هم در شأن نخست وزیر سوئد باشد و مهمتر از آن او بتواند در آن آپارتمان از نخست وزیران سایر کشورهایی که به سوئد می آمدند، پذیرایی کند. بعد سوسن عکسی از آپارتمان مسکونی نخست وزیر سوئد در یکی از روزنامه ها را نشانم داد که یک آپارتمان معمولی بود یا چند اتاق آن هم در یک مجتمع مسکونی! و باز عکس دیگری که پادشاه سوئد را روی دوچرخه نشان می داد که رفته بود به شهر تا از یک سوپرمارکت خرید کند (همانطور که وزیر خارجه اشان چند سال پیش رفته بود از فروشگاه خرید کند که توسط یک بیمار روانی ترور شد) در آن یک هفته ای که از سفرم مانده بود تیتر همه روزنامه های سیاسی و اقتصادی سوئد، راجع به چگونگی افزایش یا کاهش بودجه پادشاه و نخست وزیر بود و همه نمایندگان در دو گروه موافق و مخالف روی هر کرون آن، جنگ و بحث داشتند و بالاخره نیز تصویب نشد..